کد مطلب:301759 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

روایتی از جابر بن عبدالله انصاری در منقبت فاطمه


روایتی از جابر بن عبدالله انصاری در منقبت حضرت فاطمه علیهاالسلام [1] .

«... عن الصادق، عن ابیه علیهماالسلام، عن جابر بن عبدالله الانصاری، قال: صلی بنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صلاه العصر، فلما انفتل جلس فی قبلته و الناس حوله، فبیاهم كذلك اذ قبل الیه شیخ من مهاجره العرب، علیه سمل قد تهلل و اخلق، و هو لایكاد یتمالك كبرا و ضعفا، فاقبل علیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یستحثه الخبر، فقال الشیخ: یا نبی الله انا جائع الكبد فاطعمنی، و عاری الجسد فاكسنی، و فقیر فارشنی.

فقال ما اجد لك شیئا، ولكن الدال علی الخیر كفاعله، انطلق الی منزل من یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، یوثر الله علی نفسه، انطلق الی حجره


فاطمه. و كان بیتها ملاصق بیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الذی ینفرد به لنفسه من ازواجه، و قال: یا بلال قم، فقف به علی منزل فاطمه، فانطلق الاعرابی مع بلال، فلما وقف علی باب فاطمه نادی باعلی صوته: السلام علیكم یا اهل بیت النبوه، و مختلف الملائكه، و مهبط جبرئیل الروح الامین بالتنزیل من عند رب العالمین. فقال فاطمه: و علیك السلام، فمن انت یا هذا؟ قال: شیخ من العرب، اقبلت علی ابیك سید البشر مهاجرا من شقه و انا یا بنت محمد عاری الجسد، جائع الكبد، فواسینی یرحمك الله. و كان لفاطمه و علی فی تلك الحال و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثلاثا ما طعموا فیها طعاما، و قد علم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذلك من شانهما.

فعمدت فاطمه الی جلد كبش مدبوغ بالقرظ كان ینام علیه الحسن والحسین، فقالت: خذ ایها الطارق، فعسی الله ان یرتاح لك ما هو خیر منه، قال الاعرابی: یا بنت محمد شكوت الیك الجوع فناولتینی جلد كبش ما انا صانع به مع ما اجد من السغب.

قال: فعمدت لما سمعت هذا من قوله الی عقد كان فی عنقها اهدته لها فاطمه بنت عمها حمزه بن عبدالمطلب، فقطعته من عنقها و نبذته الی الاعرابی، فقالت: خذه و بعه فعسی الله ان یعوضك به ما هو خیر منه، فاخذ الاعرابی العقد و انطلق الی مسجد رسول الله و النبی صلی الله علیه و آله و سلم جالس فی اصحابه، فقال: یا رسول الله اعطتنی فاطمه هذه العقد فقالت: بعه فعسی الله ان یصنع لك. قال: فبكی النبی صلی الله علیه و آله و سلم و قال: و كیف لا یصنع الله لك و قد اعطتكه فاطمه بنت محمد سیده بنات آدم.

فقام عمار بن یاسر رحمه الله علیه فقال: یا رسول الله اتاذن لی بشراء هذا العقد؟ قال: اشتره یا عمار فلو اشترك فیه الثقلان ما عذبهم الله بالنار، فقال


عمار: بكم العقد یا اعرابی؟ قال: بشبعه من الخبز و اللحم، و برده یمانیه استر بها عورتی و اصلی فیها لربی، و دینار یبلغنی الی اهلی، و كان عمار قد باع سهمه الذی نفله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من خیبر و لم یبق منه شیئا فقال: لك عشرون دینارا و ماتا درهم هجریه وبرده یمانیه و راحلتی تبلغك اهلك و شبعك من خبز البر و اللحم. فقال الاعرابی: ما اسخاك بالمال ایا الرجل، و انطلق به عمار فوفاه ما ضمن له.

و عاد الاعرابی الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: اشبعت و اكتسیت؟ قال الاعرابی: نعم و استغنیت بابی انت و امی، قال فاجز فاطمه بصنیعها، فقال الاعرابی: اللهم انك اله، ما استحدثناك، و لا اله لنا نعبده سواك و انت رازقنا علی كل الجهات، اللهم اعط فاطمه ما لا عین رات و لا اذن سمعت. فامن النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی دعائه و اقبل علی اصحابه، فقال: ان الله قد اعطی فاطمه فی الدنیا ذلك: انا ابوها و ما احد من العالمین مثلی، و علی بعلها و لولا علی ما كان لفاطمه كفو ابدا، و اعطاها الحسن و الحسین و ما للعالمین مثلهما سیدا شباب اسباط الانبیاء و سیدا شباب اهل الجنه- و كان بازائه مقداد و عمار و سلمان - فقال: و ازیدكم؟ قالوا: نعم یا رسول الله. قال: اتانی الروح (یعنی جبرئیل علیه السلام)، انها اذا قبضت و دفنت یسالها الملكان قبرها: من ربك؟ فتقول: الله ربی. فیقولان: فمن نبیك؟ فتقول: ابی، فیقولان: فمن ولیك؟ فتقول: هذا القائم علی شفیر قبری علی بن ابی طالب.

الا و ازیدكم من فضلها: ان الله قد و كل بها رعیلا من الملائكه یحفظونها من بین یدیها و من خلفها و عن یمینها و عن شمالها و هم معها فی حیاتها، و عند قبرها و عند موتها یكثرون الصلاه علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها.

فمن زارنی بعد وفاتی فكانما زارنی فی حیاتی؛ و من زار فاطمه فكانما زارنی؛ و


من زار علی بن ابی طالب فكانمازار فاطمه، و من زار الحسن والحسین فكانمازار علیا، و من زار ذریتهما فكانما زارهما.

فعمد عمار الی العقد و طیبه بالمسك و لفه فی برده یمانیه، و كان له عبد اسمه سهم، ابتاعه من ذلك السهم الذی اصابه بخیبر، فدفع العقد الی المملوك، و قال له: خذ هذا العقد فادفعه الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و انت له. فاخذ المملوك العقد فاتی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و اخبره بقول عمار، فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: انطلق الی فاطمه، فادفع الیها و انت لها. فجاء المملوك بالعقد و اخبرها بقول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فاخذت فاطمه علیهاالسلام العقد و اعتقت المملوك، فضحك الغلام، فقالت: ما یضحكك با غلام؟ فقال: اضحكنی عظم بركه هذا العقد، اشبع جائعا، و كسی عریانا، و اغنی فقیرا، و اعتق عبدا، و رجع الی ربه». [2] .

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: «روزی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نماز عصر را با ما بجای آوردند. زمانیكه نماز حضرت به اتمام رسید در همان مكان نشست و مردم نیز به دور او گرد آمدند. در همین حال یك پیرمرد مسافر كه از بادیه نشینان بود با جامه ای مندرس كه نشان از كهنگی و پوسیدگی آن داشت وارد گردید وبا ناتوانی و ضعف بسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد. پیامبر نیز متوجه او گردیدند و از حال او جویا شدند. پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا، من فردی گرسنه و بی لباس و فقیر هستم لطفا مرا اطعام نمایید و جامه بپوشانید و به من رسیدگی كنید.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من چیزی برای تنو ندارم ولی كسی كه (افراد را)


به راه نیك (و به خیر و بركت) راهنمایی نماید، مانند آن است كه خود آن كار نیك را انجام داده باشد. به منزل كسی برو كه خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و پیامبر خدا نیز دوستدار اویند. همان كسی كه خواسته ی خدا را بر خواسته ی خویش ترجیح می دهد. برو به منزل فاطمه.

خانه ی فاطمه علیهاالسلام در كنار خانه ای قرار داشت كه پیامبر بهنگامی كه با همسرانش نبود و تنها بود در آنجا بسر می برد. پیامبر به بلال فرمود: برخیز و او را به منزل فاطمه ببر.

پیرمرد اعرابی برخاست و با بلال رفت. وقتی به در منزل حضرت فاطمه رسید با صدای بلند گفت: سلام بر شما ای خاندان نبوت، (خانه ی شماست) كه موضع رفت و آمد ملائكه و محل نزول جبرئیل روح الامین با قرآن پروردگار است. حضرت فاطمه فرمود: سلام علیكم، شما كیستید؟ اعرابی گفت: پیرمردی از بادیه نشینانم، به اینجا سفر كردم و به نزد پدرت رفتم. ای دختر محمد، من جامه ای ندارم و گرسنه هستم به من كمكی كن، خدا تو را بیامرزد. در آن هنگام فاطمه و علی و خود پیامبر سه روز بود كه چیزی نخورده بودند، و پیامبر نیز حال فاطمه و علی را می دانست. فاطمه بسوی پوست گوسفندی- كه با برگ دباغی شده بود و حسن و حسین بر آن می خوابیدند- رفت و آن را به پیرمرد داد و گفت: اینرا بگیرید، امید است خداوند بیشتر از این به شما رفاه ارزانی دارد. اعرابی گفت: ای دختر محمد، من نزد شما از گرسنگی خود شكایت می كنم و شما به من پوست گوسفند می دهید، من با این گرسنگی كه دارم با این پوست چكار كنم؟

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: وقتی فاطمه این سخن پیرمرد را شنید گردنبندی را كه- دختر عمویش حمزه بن عبدالمطلب به او داده بود و- در گردن آویخته بود از گردن باز كرد و آن را به اعرابی داد و گفت: این را بگیرید و بفروشید. امید است كه خداوند در مقابل این گردنبند، بهتر از آن را


به شما عوض بدهد. اعرابی گردنبند را گرفت و به مسجد رسول خدا رفت و در حالیكه پیامبر در میان اصحاب نشسته بودند به پیامبر عرض كرد: یا رسول الله، فاطمه به من این گردنبند را داد و گفت آن را بفروش شاید كه خداوند به تو بركت بدهد.

جابر می گوید: پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم گریست و گفت: چطور خداوند به تو خیر و بركت نخواهد داد و حال آنكه آن را فاطمه ی بنت محمد- یعنی سیده ی دختران آدم- به تو عطا نموده است. عمار رحمه الله علیه برخاست و گفت: یا رسول الله، آیا به من اجازه می دهید كه این گردنبند را بخرم؟ پیامبر فرمود: ای عمار، آن را بخر كه اگر (در خرید آن) ثقلین (جن و انس) شریك می شدند خدا آنان را عذاب نمی فرمود. عمار به پیرمرد گفت: ای اعرابی، آن را به چند می فروشی؟ پیرمرد گفت: به اینكه مرا یكبار با نان و گوشت سیر كنی و یك برد یمانی نیز به من بدهی تا خود را با آن بپوشانم و با آن نماز بگزارم؛ همچنین دیناری به من بده تا بوسیله ی آن خود را به خانواده ام برسانم.

در آن ایام عمار تمامی سهم خویش را از غنایمی كه پیامبر اكرم از خیبر به وی داده بود فروخته بود و دیگر چیزی از آن غنایم برایش نمانده بود، لذا به پیرمرد گفت: من 20 دینار باضافه ی 100 درهم با یك برد یمانی به تو می دهم؛ بعلاوه مركب خودم را نیر به تو می بخشم تا تو را به نزد خانواده ات برساند و همچنین تو را با غذایی از نان گندم و گوشت اطعام می كنم. اعرابی گفت: ای مرد، تو چقدر در (بذل مال) باسخاوتی! آنگاه عمار او را با خود برد و آنچه را كه به او وعده داده بود به وی بخشید.

اعرابی سپس به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت. پیامبر از او پرسید: آیا سیر شدی، و آیا جامه ی خویش را گرفتی؟ اعرابی گفت: بله و من (از مال هم)


بی نیاز شدم، پدر و مادرم بفدای تو باد. پیامبر فرمود: پس پاداش فاطمه را بخاطر این عملش بده. اعرابی (در حق فاطمه دعا كرد و) گفت: بارالها، خداوندگار تویی و ما پدید آورنده ی تو نیستیم، ما خدایی جز تو نداریم كه او را بپرستیم و این تویی كه از هر جهت رازق مایی. بارالها، به فاطمه چنان چیزهایی عطا كن كه نه چشمی آن را دیده و نه گوشی (وصف) آن را شنیده باشد.

پیامبر بر این دعای پیرمرد آمین گفتند و رو به صحابه كرده فرمودند: خداوند در این دنیا آن چیزها را به فاطمه عطا نموده است: (چرا كه) من پدر او هستم و كسی در میان عالمیان بمانند من نیست، علی همسر اوست و اگر علی نبود برای فاطمه تا ابد كفوی نبود. خداوند به فاطمه، حسن و حسین را عطا نموده و حال آنكه در میان عالمیان كسی بمانند آن دو نیست. آن دو، سرور جوانان زاده های انبیائند و آقای جوانان بهشت می باشند. سپس پیامبر رو به مقداد و عمار و سلمان- كه كنار او نشسته بودند- نمود و فرمود: آیا می خواهید (در فضیلت فاطمه) بیش از این به شما بگویم؟ گفتند: بلی یا رسول الله.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: روح (یعنی جبرئیل علیه السلام) نزد من آمد و به من چیزی خبر داد: آنگاه كه فاطمه قبض روح گردد بخاك سپرده شود در قبرش دو ملك از وی می پرسند: پروردگار تو كیست؟ می گوید: پروردگار من الله است. از او می پرسند: پیامبر تو كیست؟ می گوید: پدرم. می گویند: ولی تو كیست؟ می گوید: همین كسی كه در كنار قبرم ایستاده است یعنی علی بن ابی طالب.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بیش از این درباره ی فضیلت فاطمه بگویم: همانا خداوند گروهی از ملائكه را برای نگاهبانی از فاطمه گمارده است تا در زمان


حیاتش و در قبرش و بهنگام فوتش (از چهار سو) از پیشاپیش او و پشت سر او و یمین و یسار او، وی را حفاظت نمایند. این ملائكه دائما در حال نثار درود و صلوات به فاطمه و پدرش و همسرش و دو فرزندش می باشند.

هر كس كه مرا پس از وفاتم زیارت نماید بمانند آن است كه مرا در زمان حیاتم ملاقات نموده است، و هر كسی كه فاطمه را زیارت نماید مانند این است كه مرا زیارت نموده است، و هر كس كه علی را زیارت كند مانند این است كه فاطمه را زیارت كرده است، و هر كس كه حسن و حسین را زیارت نماید مانند این است كه علی را زیارت نموده است، و هر كس كه ذریه ی حسن و حسین را زیارت نماید مانند این است كه آن دو را زیارت كرده است.

سپس عمار توجه خود را به گردنبند معطوف نمود و آن را با مشك، خوش بو ساخته، آن را در رد یمانی پیچید و به غلام خود- كه «سهم» نام داشت- سپرد. عمار این غلام را با سهمی كه از خیبر نصیبش شده بود خریداری كرده بود. عمار به وی گفت: نزد فاطمه می روی و این گردنبند را به او می دهی، و من تو را به او بخشیدم. آن غلام نزد فاطمه آمد و (ضمن گفتن ماجرا) از فرمایشاتی كه رسول خدا درباره ی حضرت بیان داشته بود فاطمه را باخبر نمود. فاطمه گردنبند را گرفت و آن بنده را آزار كرد. غلام خنده ای نمود و زمانیكه فاطمه علت خنده ی او را پرسید در جواب گفت: بركت فراوان این گردنبند مرا به خنده واداشت، این گردنبند گرسنه ای را سیر كرد، عریانی را پوشاند، فقیری را غنی نمود، بنده ای را آزار ساخت و عاقبت هم نزد صاحبش بازگشت».


[1] (مربوط به صفحات 331، 332).

[2] بشاره المصطفي ص 137- 139، بحارالانوار ج 43/ 56- 58.